ای آنکه در بازارِ دل جان می فروشی ♥
بی ادعایی ، عهد و پیمان می فروشی ♥
آیا خریدارِ تو هستند این جماعت ؟؟؟♥
یا آنچه با ارزش تر است آن می فروشی ♥
احساس غربت را برای من خریدی ♥
قربِ خودت ، با دستِ لرزان می فروشی ♥
خورشید آنان اسکناسِ تا نخورده ♥
من را به ایشان با دل و جان می فروشی ♥
قصر غزلها رنگِ رویای تو دارد ♥
این خانه را بر سنگ و سیمان می فروشی ♥
آنها نمی دانند مهتابم تو هستی ♥
این گوهر نا یاب ارزان می فروشی ♥
انسانیت گم می شود در کفر و عصیان ♥
وقتی که روحت را به شیطان می فروشی ♥
اما برای من خودت پروردگاری ♥
عرفان و فقه و زهد و ایمان می فروشی ♥
تو ماهرانه ظلم بر من خوش نمودی ♥
اینک لوایِ حکمِ قرآن می فروشی ♥
خواب از دو چشمانِ ترِ من می ستانی ♥
اینبار کابوسِ پریشان می فروشی ♥
اینجا نشستم با تمامِ هست و بودم ♥
بانوی من یوسف به دکان می فروشی♥
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب